سفیدپوشان دقیقاً چه کار میکند؟
این وبسایت کاملاً آموزشی است. هدف وبسایت سفیدپوشان آموزش در زمینهی سلامت برای مخاطبان است. آموزش در زمینههای پزشکی، مراقبت، تغذیه، آناتومی، داروشناسی و ... انجام میشود. بخشی از مطالب این مجموعه رایگان است و بخش دیگر آن به فروش میرسد. در واقع سفیدپوشان یک کسبوکار آموزشی است. شما میتوانید از امکانات رایگان سایت بهرهمند شوید و همچنین میتوانید با پرداخت مبالغی محصولات آموزشی را تهیه کنید و بیشتر بیاموزید.
چرا اسم این مجموعه سفیدپوشان است؟
سفیدپوش به کسی میگویند که روپوش سفید تن میکند و در بیمارستان کار میکند. به پزشکان و پیراپزشکان در مجموع سفیدپوشان میگویند. جامعهی سفیدپوشان متشکل از پرستار، پزشک، کارشناس آزمایشگاه، رادیولوژیست، فیزوتراپیست، داروشناس، کارشناس بیهوشی و اتاق عمل، گروهی از روانشناسان و... است. من (آرش بهلولی) در ابتدا قصد داشتم که از تیمی متشکل از سفیدپوشان تشکیل دهم و از آنها برای آموزش در زمینهی سلامت همکاری بخواهم. این هدف در حال پیگیری است.
چه نوع محصولات آموزشی در سفیدپوشان تولید میشود؟
۱- بیشترین چیزی که در سایت سفیدپوشان پیدا میکنید مقالات رایگان است. هفتهای یک مقاله در وبسایت سفیدپوشان منتشر میشود. تلاش من (آرش بهلولی) این است که مقالاتم همزمان دارای متن، صوت، فیلم و عکس باشد.
۲- در سفیدپوشان بخشی مربوط به پادکستهای آموزشی است. هر چند هفته یک بار یک پادکست جدید منتشر میکنم.
۳- فیلمهای آموزشی سفیدپوشان را از دست ندهید. بسیاری از این فیلمها رایگان هستند. تعدادی هم به فروش میرسند.
۴- بخش مورد علاقهی من فیلم سیمنار است. تعدادی از سیمنارها رایگان است. اما سمینارهایی که طولانی هستند و فایل آنها سنگین است در قسمت عضویت طلایی به فروش میرسد. محدود شدن فیلم سمینار در عضویت طلایی باعث میشود که فشار زیادی به سرور نیاید و سرعت بالای سایت حفظ شود. همچنین هزینههای سرور تأمین شود.
داستان آرش بهلولی
قرار بود فقط یک وبلاگ باشد! اولین تجربهی من (آرش بهلولی) یک وبلاگ کوچک دانشگاهی بود. من به تازگی علوم آزمایشگاهی قبول شده بودم. ترم یک بود. آناتومی داشتیم. آناتومی درس مورد علاقه ی من بود. تصمیم گرفتیم که اسلایدها و جزوات کلاس را جایی منتشر کنیم و به اشتراک بگذاریم. من و دوست هم کلاسی عزیزم علی حکمی در کنار هم یک وبلاگ را تأسیس کردیم. ما اصلاً انتظار نداشتیم که وبلاگمان یک کسب و کار باشد. حتی قرار نبود اشخاص زیادی آن را ببینند. قرار نبود که ما دیده شویم.

ترم ۱ دانشگاه در عنفوان جوانی
وبلاگ بسیار کوچک و خودمانی بود. فقط برای بچههای کلاس الف رشتهی علوم آزمایشگاهی ورودی ۹۱ ساخته شده بود. در آن وبلاگ چیزی خارج از مطالب درسی منتشر نمیشد. اما چنین وبلاگی کافی بود تا ایدهی یک سایت بزرگ آموزشی در ذهن من کاشته شود. تا اواخر ترم به خودم آمدم دیدم که تمام وقتم را صرف وبلاگ میکنم. کم کم مسیر پیشرفت وبلاگ را بینتیجه دیدم و کنار کشیدم. داستان وبلاگ ما تمام شد و خودش و خاطرهاش به فراموشی سپرده شد. اخیراً رفتم و سرتاسر گوگل را دنبال آن وبلاگ گشتم. هیچ اثری از آن پیدا نکردم. گرچه وبلاگ را بیهدف رها کردیم ولی من دانشجوی ترم یک، فکر بزرگتری در سر میپروراندم.

کلاس آناتومی - تشریح
به فاز دوم زندگی نمو کردم.
سال سوم دانشگاه سایت تندرست را ساختم. نام تندرست را در گوگل سرچ نکنید. این سایت دیگر وجود ندارد. من از تندرست یک سایت علمی دانشجویی در سطح کشور میخواستم. تندرست در ازای آن تجربه، دانش و زمان زیادی از من میخواست.
در آن زمان من دیوانهوار ژنتیک دوست داشتم. علاوه بر ژنتیک رشتهی خودم، سر کلاسهای ژنتیک رشتهی ژنتیک مینشستم. کمی ژنتیک امری خواندم. کلاس تکامل نشستم و تکامل یاد گرفتم. یک محصول آموزش ژنتیک ضبط کردم. اما موفق نبود. محصول من بسیار تخصصی شد. این اولین تجربهی من بود. اگر آن محصول را گوش دهید وحشت میکنید. با خودتان فکر میکنید این آموزش دیگر به چه زبانی است. آن آموزش سرشار از اصطلاحات ژنتیک استفادهشده در رفرنس امری بود. تمام آن آموزش را به طور کامل پاک کردم تا پیش شما حفظ آبرو کنم.
من یک کوهنوردم.
تندرست تا چند ماهی من را تحمل کرد. سرانجام ضعف خودم در دانش علمی و مهارت مدیریت سایت مرا از پا درآورد. متوجه شدم که نیاز دارم درس بیشتری بخوانم. همچنین مهارتهای فنی خودم را تقویت کنم. من شروع کردم به مطالعه.
در بهترین دوران جوانی هیجان و آرامش را همزمان با هم در طبیعت کوهستانی پیدا کردم. به کوهنوردی روی آوردم. هر هفته یکی از کوههای شمال تهران را صعود میکردم. همچنین کلاسهای پزشکی کوهستان، امداد، بقا و تغذیه در ارتفاعات را در خانهی کوهنوردان تهران گذراندم. کلاسهای کوهستان دریچه تازه به دنیا بود. نگرش من به زندگی در کوهستان تغییر کرد. خیلی دوست داشتم که آنچه آموختم را با شما به اشتراک بگذارم. یک کارشناس آزمایشگاه که پزشکی کوهستان یاد گرفته چه چیزی باید آموزش دهد؟ و اینگونه بود که دورهی تغذیه در ورزشهای هوازی و ارتفاعات را ضبط کردم. ضبط این دوره برای من بسیار لذتبخش بود.

درباره ی آرش بهلولی شروع فعالیت کوهنوردی
اولین آجرهای سایت سفیدپوشان
این دورهی ضبطشده کجا باید منتشر میشد؟ من باید شما را پیدا میکردم. جایی باید میبود که در آن مقالات را من را بخوانید. جایی باید میبود که محصول تازه ضبطشدهی من را بخرید. سفیدپوشان باید متولد میشد. من هنوز کم بودم. خام بودم. مدیریت سفیدپوشان سخت است. آموزشهای زیادی دیدم که بتوانم سفیدپوشان را مدیریت کنم. هدف من این بود که سفیدپوشان همهگیر شود. هرگز به کم راضی نبودم. هرگز نیستم. نخواهم بود.
سفیدپوشان به دنیا آمد. دانشگاه من به پایان رسید. قصد نداشتم سربازی بروم. برای معافیت سربازی اقدام کردم. همه چیز برای رشد سفیدپوشان چیده شده بود. دانشگاه من تمام شده بود و یک معافیت سربازی نیاز داشتم و ثبت یک شرکت. اتفاقی افتاد. قوانین سربازی تغییر کرد. معافیت من پذیرفته نشد. طبق قانون سال ۹۵ متقاضی در صورت پذیرفته نشدن معافیت باید بلافاصله برای خدمت اعزام شود. و حالا سفیدپوشان باید پدر خودش را به مدت دو سال از دست میداد. سربازی واقعهی تلخی نبود، بلکه سفیدپوشان بدون من به خواب زمستانی فرو میرفت. همهی سایت را دانلود کردم. خداحافظ سفیدپوشان، خداحافظ فرزندم. بعد از خدمت بر میگردم و دوباره آپلودت میکنم و رشد تو را ادامه میدهم.
اعزام به خدمت
زمان زیادی طول کشید نا ذهن آشفتهی من منظم شود. تقریباً تمام طول خدمتم صرف مطالعه و پرورش ایده شد. در دوران خدمت سربازی من در یک بیمارستان در بوشهر خدمت کردم. در بیمارستان کارشناس آزمایشگاه بودم. تجربهی بسیار مفیدی کسب کردم. به اندازهی یک سوپروایزر به من اختیار داده شد. شیفت شب را تنها میگذراندم. شبهای آزمایشگاه در آن بیمارستان لب دریای خلیجفارس من به رشد سفیدپوشان فکر میکردم.
شیفت شب آزمایشگاه به اندازهی دو یا سه شب در هفته به من واگذار شده بود. (برخی هفتهها دو شب، برخی هفتهها سه شب) در همان شبها تصمیم گرفتم که یک محصول آموزشی تولید کنم تا هر وقت از خدمت برگشتم آن را در سایت آپلود کنم و بفروشم. بیمارانی که قند خون بالا و چربی خون داشتند نظر مرا جلب کردند. شایعترین مشکلی که در آزمایشگاه بیمارستان گزارش میکردیم قند خون بالا و در نتیجه دیابت بود. سکتهی قلبی اولین عامل سکته در ایران است. عامل دوم مرگ بر اثر بیماری دیابت است. هر دو مورد در آزمایشگاه گزارش میشود.
ساخت یک محصول فوقالعاده در شرایط سخت
یک شب که مریض نداشتم پشت سیستم کامپیوتر آزمایشگاه نشستم. پروفایل مریضهای بسیاری را خواندم. اطلاعات آماری جمعآوری کردم. روی چربی خون مطالعه کردم. برای من عجیب بود. مشکلات چربی خون حتی میان ورزشکاران بوشهر دیده میشد. من خلبان دیابتی دیدم. پرستار جوانی دیدم که در همان بیمارستان کار میکرد و سکته کرد. چرا سکته کرد؟ چون چربی خون بالا داشت. چون ورزش نمیکرد. بر خلاف پرستار من به ورزش علاقه داشتم. آنقدر ورزش را دوست داشتم که رفتم یک عدد بارفیکس خریدم. آن را به آزمایشگاه آوردم و در چهارچوب درب اتاق رست نصب کردم. با هیچ کس هم هماهنگ نکردم. بارفیکس را جایی نصب کردم که دوربینهای آزمایشگاه نگیرد. تا سرم خلوت میشد به سمت بارفیکس میدویدم. بارفیکس و شنا میرفتم. بعد مریض میآمد و زنگ آزمایشگاه را میزد. من خیس عرق به استقبال مریض میآمدم. مریضها هاج و واج یک کارشناس آزمایشگاه را میدیدند که سر تا پا خیس عرق است و نفسنفس میزند.
به همهی مریضها میگفتم ورزش کنند. از سرباز ۱۸ ساله تا سرتیپ بازنشستهی ۷۰ ساله. کم کم ایدهی تولید یک محصول را در سر میپروراندم. محصولی که از نصیحتهای من به مریضها درست شود. به جای بوشهر همهی ایران حرفهای من را بشنود.
همراه داشتن گوشی موبایل هنگام شیفت کمی دشوار بود. هنگام شیفت بیمارستان نباید از گوشی موبایل استفاده میکردیم. من برای مطالعه به اینترنت احتیاج داشتم، برای همین همیشه در شیفتهای کاری خدمت گوشی دست میگرفتم. هر آنچه که یاد میگرفتم به صورت پادکست صوتی ضبط میکردم. مهمترین دستاورد من در دوران خدمت محصول الگوریتم چربی سوزی بود. ۱۸ پادکست صوتی آن را در آزمایشگاه در شیفت شب که خلوت بود ضبط کردم. این کار زحمت زیادی داشت چون هم استفاده از گوشی حین کار ممنوع بود، هم باید مطمئن میشدم که مریض ندارم. در نظر بگیرید که هر موقع دکمهی رکورد را میزدم که ضبط کنم، یا تلفن آزمایشگاه زنگ میزد، یا یک مریض سر و کلهاش پیدا میشد. در نظر بگیرید چه قدر سخت است که مجبور باشم که بارها یک آموزش را ضبط کنم، چون یا کیفیتش خوب نمیشد یا دائم مجبور بودم ضبط را قطع کنم.
اورژانس دیواربهدیوار آزمایشگاه بود. یک بار سوپروایزر بیمارستان از اورژانس آمد و گفت: شبها با چه کسی صحبت میکنی؟ چه کسی شبها به آزمایشگاه میآید؟ سخت بود که آنها را قانع کنم که فایل صوتی آموزشی و علمی ضبط کنم. آخر کدام سربازی ۱۷۰۰ کیلومتر دورتر از خانه در شیفت شب خدمتش به تولید علم فکر میکند؟ وقتی که از خدمت برگشتم این محصول را تدوین رادیویی کردم و از کیفیت آن راضی شدم. و آن را آماده کردم برای فروش. شاید هنگامی که آموزش چربیسوزی را گوش بدهید، تصمیم بگیرید که قلم دست بگیرید و نت بردارید. اما من خاطراتم را مرور میکنم. دقیقاً یادم هست که هر درسی را کدام شب ضبط کردم.
فاز سوم زندگی من: تولد سفیدپوشان
خدمت تمام شد. آذر ۹۷ سایت آپلود شد. تولد سایت من اواخر آذر هر سال است. روز مشخصی ندارد چون سایت به تدریج آماده شد. اما ۲۰ آذر را برای تولد سفیدپوشان جشن میگیرم. بنابراین من در ۲۶ سالگی صاحب یک وبسایت آموزشی هستم که همهی زندگی من است. ماهی دو یا سه مقاله در آن منتشر میکنم. نوشتن مقاله برای شما، لذتبخشترین تفریح من است. همین الآن که برای شما مینویسم کنار پدربزرگم نشستم. تولد پدربزرگم است. نوهها برایش کیک خریدیم و فشفشه روشن کردیم. او مرا سرزنش کرد که چرا آنقدر سرگرم کار با لپتاپم و در این جشن تولد چه چیزهایی مینویسم. بعد برایش توضیح دادم که این زندگینامهی من است. او هماکنون میخواهد داستان من را بشنود. به نظر شما متن داستانم را برایش بخوانم؟ پدربزرگ من متوجه داستان من میشود؟ من اگر پدربزرگ شوم چه داستانی را باید برای نوههایم تعریف کنم. احتمالاً ادامهی همین داستان را…